یه روزخوب
امروز یه روز خیلی خوبی بود رفته بودیم خونه مهدی اینا خیلی خوش گذشت خاله الهام هم بود با هم ناهار خوردیم البته بماند که شما موقع ناهار خوردن اذیت کردی ولی کلا پسر خوبی بودی خیلی مامان رو اذیت نکردی ناهارت رو هم اوردم خونه بعدا خوردی الان هم خوابیدی مثل فرشته ها آخه خسته شده بودی تا رسیدی خونه خوابت برد راستی یه خبر خوب دیگه پیش آقای میرزایی نمیریم از این به بعد یه جای دیگه میریم پیش آقای فتاحی ..... خیلی آقای محترمیه خیلی هم بهمون امیدواری میده بابایی هم میگه اینجا بهتره درسته یه کم دورتره ولی اشکال نداره برای تو همه کار میکنیم عزیزم آخه تو همه ی زندگی مایی ...
نویسنده :
مامان پارسا دردونه
19:21